Top 32 رمان های سکسی کوتاه The 193 Detailed Answer

You are looking for information, articles, knowledge about the topic nail salons open on sunday near me رمان های سکسی کوتاه on Google, you do not find the information you need! Here are the best content compiled and compiled by the https://toplist.charoenmotorcycles.com team, along with other related topics such as: رمان های سکسی کوتاه


داستان سکسی//ججوون//ااوووفف//من خاله ام ..وایی//story sexy
داستان سکسی//ججوون//ااوووفف//من خاله ام ..وایی//story sexy


رمان دختر خراب

  • Article author: sahar-s-s-s.blogfa.com
  • Reviews from users: 38829 ⭐ Ratings
  • Top rated: 4.6 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about رمان دختر خراب سلام دوستان این رمان یه خورده بدآموزی شرمنده. … مادر شبا که میرفت بیرون ارایش های ناجوری میکرد و منم به زور چند تا از رژ هاشو … کیوان کوتاه اومد. …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for رمان دختر خراب سلام دوستان این رمان یه خورده بدآموزی شرمنده. … مادر شبا که میرفت بیرون ارایش های ناجوری میکرد و منم به زور چند تا از رژ هاشو … کیوان کوتاه اومد. سلام دوستان این رمان یه خورده بدآموزی شرمنده.فقط باجنبه ها بخونن.ممنون میدونم داستان کیه براهمین از این جا ارزو ی خ وبی براش دارم نمیدونم باید چی بگم
  • Table of Contents:

✐✿❀❀✿✐

رمان دختر خراب

رمان دختر خراب
رمان دختر خراب

Read More

403 Forbidden

  • Article author: 30khande.rozblog.com
  • Reviews from users: 9516 ⭐ Ratings
  • Top rated: 4.9 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about 403 Forbidden
    داستان,داستان سكسي,سكسي ترين داستان,داستان سكس,داستان هاي جالب,جالب و طنز,طنز سوتي داستان,داستان در حمام,سكس,داستان هاي خنده دار,خنده دار,سي خنده,سايت سي … …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for 403 Forbidden
    داستان,داستان سكسي,سكسي ترين داستان,داستان سكس,داستان هاي جالب,جالب و طنز,طنز سوتي داستان,داستان در حمام,سكس,داستان هاي خنده دار,خنده دار,سي خنده,سايت سي …
  • Table of Contents:
 403 Forbidden
403 Forbidden

Read More

رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان

  • Article author: roman-one.xyz
  • Reviews from users: 5018 ⭐ Ratings
  • Top rated: 3.8 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان اتاق پر شده بود از صدای ملچ ملوچهایی منی که عین لب نخورده و پسر ندیده ها افتاده بودم به جونش … رک تر بگم! بد حشری شده بودم! لب پایینیشو بین لبهام گرفتم و شروع … …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان اتاق پر شده بود از صدای ملچ ملوچهایی منی که عین لب نخورده و پسر ندیده ها افتاده بودم به جونش … رک تر بگم! بد حشری شده بودم! لب پایینیشو بین لبهام گرفتم و شروع …
  • Table of Contents:

رمان پسرخاله پارت آخر

رمان پسرخاله پارت 197

رمان پسرخاله پارت 196

رمان پسرخاله پارت 195

رمان پسرخاله پارت 194

رمان پسرخاله پارت 193

رمان پسرخاله پارت 192

رمان پسرخاله پارت 191

رمان پسرخاله پارت 190

رمان پسرخاله پارت 189

دسته‌ها

رمان من

مد وان

رمان وان

رمان پسرخاله پارت 100 - رمان وان
رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان

Read More

رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان

  • Article author: parseroman.ir
  • Reviews from users: 26422 ⭐ Ratings
  • Top rated: 4.4 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان خلاصه کتاب: خلاصه و دانلود رمان تقدیر تصادفی. داستان رمان در رابطه با دختری‌ست که در یک تصادف همه چیز را از یاد میبرد و هیچ مدرکی همراه خود … …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان خلاصه کتاب: خلاصه و دانلود رمان تقدیر تصادفی. داستان رمان در رابطه با دختری‌ست که در یک تصادف همه چیز را از یاد میبرد و هیچ مدرکی همراه خود …
  • Table of Contents:

رمان پسرخاله پارت آخر

رمان پسرخاله پارت 197

رمان پسرخاله پارت 196

رمان پسرخاله پارت 195

رمان پسرخاله پارت 194

رمان پسرخاله پارت 193

رمان پسرخاله پارت 192

رمان پسرخاله پارت 191

رمان پسرخاله پارت 190

رمان پسرخاله پارت 189

دسته‌ها

رمان من

مد وان

رمان وان

رمان پسرخاله پارت 100 - رمان وان
رمان پسرخاله پارت 100 – رمان وان

Read More

رمان سکسی – وبینو

  • Article author: www.webinoco.ir
  • Reviews from users: 27057 ⭐ Ratings
  • Top rated: 3.8 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about رمان سکسی – وبینو شدن صدای جیر جیرک ها و اغاز صدای کوتاه اواز پرندگان قبل از روشن شدن هوا اغاز میشود لحظه پر از سکوت و همینطور لحظه ای برای شروع یک زندگی …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for رمان سکسی – وبینو شدن صدای جیر جیرک ها و اغاز صدای کوتاه اواز پرندگان قبل از روشن شدن هوا اغاز میشود لحظه پر از سکوت و همینطور لحظه ای برای شروع یک زندگی
  • Table of Contents:

تماس با ما

رمان های سکسی

دانلود رمان سکسی

رمان سکسی جدید

رمان سکسی - وبینو
رمان سکسی – وبینو

Read More

رمان ازدواج اجباری6

  • Article author: romanfaa.blogfa.com
  • Reviews from users: 15876 ⭐ Ratings
  • Top rated: 4.4 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about رمان ازدواج اجباری6 رمان ازدواج اجباری6 … واسه همین مانتو تنگم و که خیلی کوتاه بود وکتی بود استین سه ربع داشت با شلوار سفید تنگ … -چشاتم مشکل پیدا کرده ها مارال عقب که جایه. …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for رمان ازدواج اجباری6 رمان ازدواج اجباری6 … واسه همین مانتو تنگم و که خیلی کوتاه بود وکتی بود استین سه ربع داشت با شلوار سفید تنگ … -چشاتم مشکل پیدا کرده ها مارال عقب که جایه. کافه رمان رمان عاشقانه….کل کلی….پلیسی….+18…هر جور بخوای
  • Table of Contents:

رمان عاشقانهکل کلیپلیسی+18هر جور بخوای

رمان ازدواج اجباری6

رمان ازدواج اجباری6
رمان ازدواج اجباری6

Read More

اول لایک کن بعد بخون… داستان سکسی لیلا خانوم حشریاسمم امید هست .الان的中文翻譯

  • Article author: zhcnt1.ilovetranslation.com
  • Reviews from users: 25446 ⭐ Ratings
  • Top rated: 3.0 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about اول لایک کن بعد بخون… داستان سکسی لیلا خانوم حشریاسمم امید هست .الان的中文翻譯 فکرنمی کردم تو همون جلسه ی اول بحثمون به سکس بکشه ولی خوب از صداش و حرفاش معلوم بود که … گذاشتم تو کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن با دستمم سینه های توپولشو … …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for اول لایک کن بعد بخون… داستان سکسی لیلا خانوم حشریاسمم امید هست .الان的中文翻譯 فکرنمی کردم تو همون جلسه ی اول بحثمون به سکس بکشه ولی خوب از صداش و حرفاش معلوم بود که … گذاشتم تو کوسش و شروع کردم به تلمبه زدن با دستمم سینه های توپولشو … اول لایک کن بعد بخون… داستان سکسی لیلا خانوم حشریاسمم امید هست .الان,翻譯اول لایک کن بعد بخون… داستان سکسی لیلا خانوم حشریاسمم امید هست .الان的翻譯結果。
  • Table of Contents:
اول لایک کن بعد بخون... داستان سکسی لیلا خانوم حشریاسمم امید هست .الان的中文翻譯
اول لایک کن بعد بخون… داستان سکسی لیلا خانوم حشریاسمم امید هست .الان的中文翻譯

Read More

بهترین رمان بدون سانسور از نظر کاربران – نسخه کامل

  • Article author: pdf.helpkade.com
  • Reviews from users: 17394 ⭐ Ratings
  • Top rated: 3.2 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about بهترین رمان بدون سانسور از نظر کاربران – نسخه کامل رمان عاشقانه بدون سانسور رمان عاشقانه سکسی رمان عاشقانه+18 معرفی رمان بدون سانسور.. کتاب 98 مرجع دانلود رمان های ایرانی و خارجی. ( اگر نویسنده … …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for بهترین رمان بدون سانسور از نظر کاربران – نسخه کامل رمان عاشقانه بدون سانسور رمان عاشقانه سکسی رمان عاشقانه+18 معرفی رمان بدون سانسور.. کتاب 98 مرجع دانلود رمان های ایرانی و خارجی. ( اگر نویسنده …
  • Table of Contents:

دیدگاهی بنویسید لغو پاسخ

راهبری نوشته

نوشته‌های تازه

آخرین دیدگاه‌ها

بایگانی‌ها

دسته‌ها

اطلاعات

بهترین رمان بدون سانسور از نظر کاربران - نسخه کامل
بهترین رمان بدون سانسور از نظر کاربران – نسخه کامل

Read More

مجموعه داستان عاشقانه کوتاه + 10 داستان عاشقانه شاد و با پایان خوش

  • Article author: roozaneh.net
  • Reviews from users: 35689 ⭐ Ratings
  • Top rated: 4.2 ⭐
  • Lowest rated: 1 ⭐
  • Summary of article content: Articles about مجموعه داستان عاشقانه کوتاه + 10 داستان عاشقانه شاد و با پایان خوش این داستان های زیبا و عاشقانه بسیار کوتاه و زیبا هستند و بعضی از این داستان ها بر اساس واقعیت هستند. داستان های عاشقانه جنانچه با پایان خوش همراه شوند بسیار … …
  • Most searched keywords: Whether you are looking for مجموعه داستان عاشقانه کوتاه + 10 داستان عاشقانه شاد و با پایان خوش این داستان های زیبا و عاشقانه بسیار کوتاه و زیبا هستند و بعضی از این داستان ها بر اساس واقعیت هستند. داستان های عاشقانه جنانچه با پایان خوش همراه شوند بسیار … چند داستان عاشقانه بسیار زیبا با پایان خوب در این بخش مجموعه داستان عاشقانه شاد و با پایان خوش را آماده کرده ایم. این داستان های زیبا و عاشقانه بسیار
  • Table of Contents:

چند داستان عاشقانه بسیار زیبا با پایان خوب

داستان عاشقانه او یک فرشته بود با پایان خوش

داستان کوتاه به کسی که دوستش داری بگو

افسانه عاشقانه مازنی

سه مینیمال عاشقانه با پایان خوش

عشق یعنی حماقت

داستان عشاقانه گل صداقت

گل سرخی برای محبوبم

مجموعه داستان عاشقانه کوتاه + 10 داستان عاشقانه شاد و با پایان خوش
مجموعه داستان عاشقانه کوتاه + 10 داستان عاشقانه شاد و با پایان خوش

Read More


See more articles in the same category here: https://toplist.charoenmotorcycles.com/blog.

❀✿✐گور بابـــــــای زنــــدگــــــــی✐✿❀

سلام دوستان این رمان یه خورده بدآموزی شرمنده.فقط باجنبه ها بخونن.ممنون

میدونم داستان کیه براهمین از این جا ارزو ی خ وبی براش دارم

نمیدونم باید چی بگم و از کجا شروع کنم اما بهترین کلمه برای شروع بدبختی و بدشانسیه

دو تا بچه بودیم و البته تنی هم نبودیم من و برادرم کیوان…….پدرم عرق خور و معتاد و ……..هر اشغالی

که نباید باشه بود و مادر هم از اون بد تر یه زنیکه خیانت کار تمام عیار که وقتی بابام یه ماه یه ماه میرفت

و پیداشت نمیشد خرج ما رو از طریق خود فروشی میداد.بابام که معتاد بود و مواد فروش مادرم هم خود

فروش و سبزی پاک کن……….تو یه خونه اشغالی و ۷۰ متری تو جنوب تهران زندگی میکردیم شرایطم

زود منو با دنیا و زندگی اشنا کرد و تو ۱۵ سالگی عاشق این بودم که یه دوست پسر داششته باشم اما نمیشد………از کیوان میترسیدم کیوان ۴ ۵ سال از من بزرگ تر بود و خودش هم اخره کثافت و دخختر باز اما با این حال رو من خیلی غیرت داشت…..تا دبیرستانی شدم حواسش رو بیشتر جمع کرد و گیر دادناش بیشتر شد…….بابا افتاد زندان و دیگه ما ت دوسال نمیدیدیمش مامانم هم فحش میداد به بابام و میگفت بهتر که دیگه سرخر تو این خونه نیست کیوان بچه این بابا نبود و بچه اون شوهر قبلیه مامانم بود که مرد خوبی بود اما بدبخت اخرشم میفته و میمیره………کیوان از مامان فحش نمیخورد.اما من بدبخت تا به کارای مامان اعتراض میکردم باید فحش میشنیدم….

-تو هم از تخم همون مرتیکه نسناسی

داشتم میگفتم……….مامان هر شب دیر میومد خونه ارزوی یه روز خوب بودنش رو به گور میبردم کاش بابا داشتم کاش مامان خوب داشتم کاش و کاش و کاش پیکان میددیدم دلم ضعف یرفت چه برسه به یه بچه ای که یه دستش تو دست ننش باشه و یکیش تو دست باباش……….گیر دادنای کیوان شروع شده بود……..یه ربع دیر از مدرسه برمیگشتم داد بیداد میکرد و فحشم میداد اما کتکم نمیزد فقط تهدید میکرد تهدیدایی که ترس رو تو وجودم مینداخت……………

-هوی کیمیا با تو ام یک بار دیگه فقط یک بار دیگه دیر بیای خونه میگیرمت به باد کتک فهمیدی؟

اولا باهاش لج بازی میکردم اما وقتی برای اولین بار نوازش دستشو تو صورتم احساس کردم فهمیدم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.

امتحانای ترم اول رو با معدل 13 تموم کردم مامان کاریم نداشت همین که تجدیدی نیاورده بودم براش کافی بود اما کیوان که بچه درس خونی بود و تازه هم دی÷لم گرفته بود حسابی اذیتم کرد

-خوب گوشاتو باز کن ببین چی بت میگم واسه ترم دوم اگه بخوای از این نمره ها بیاری میدونی چیکار میکنم؟دستا و ÷ا هاتو میبندم یه دست خوش مزه بهت کمربند میزنم بعدم واسه همیشه میندازمت گوشه اون اتاقت عین عتیقه خاک بخوری و ترش بشی

-خب من سعیمو کردم

-برو گم شو سعیمو کردم سعیمو کردم فکرت کجاست که درس نمیخونی هان؟

اون جلوجلو میومد و من از ترس این که کتک نخورم عقب عقب میرفتم

-هیج جا به خدا داداش من که کاری نکردم…….

-برو تو اتاقت و تا شب بیرون نیا بیرون بیای کتک خوردی

از ترسم گوشه اتاق کز کردم و شروع کردم به اشک ریختن دلم واسه خود بدبختم میسوخت مامان تو حال نشسته بود و صدامونو میشنید اما هیچ چیزی نمیگفت و هیچ کاری هم نمیکرد گاهی هم از حرف های کیوان خندش میگرفت و به جای طرفداری از من بدبخت خاک برسر عین این زنای هرزه بلندبلند میخندید……..

روز بعد وقتی رفتم مدرسه حرفای بچه ها در باره دوستاشون دوباره منو به وجد اورد بچه اروم و سر به زیری بودم خیلی دلم میخواست یه دوست داشته باشم اما از کیوان میترسیدم……….کیوان با چند تا پسر بزرگ تر از خودش دوست شده بود و وقتایی که مامان شبا بیرون نمیرفت و خونه بود کیوان میزد بیرون و بعد مست و خراب برمیکشت یه شب که من اتفاقی بیدار بودم و مامان هم نبود نزدیک بود به من تجاوز کنه ولی من خودمو تو اتاق حبس کردم و درو بستم از ترس خودمو خیس کرده بودم و روم نمیشدم بیرون بیام تا برم حموم و خودمو اب بکشم و شلوارمو عوض کنم من و کیوان هر دو صورت های خوبی داشتیم منتها بر عکس کیوان مشکی بود و من چشم ابی(من دیدمش خیلی ناز بود) یه روز که رفتم مدرسه یه دختره که صبح چند تا شماره گرفته بود شماره هاشو بین بچه ها پخش میکرد منم اگه به سر و وعضم میرسیدم و از این حالت گدایی درش میاوردم میتونستم عین اب خوردن شماره جمع کنم این اولین فکری بود که به ذهنم رسید سراغ مامان رفتم

-گم شو نکبت من پولم کجا بود

به کیوان گفتم که تازگی مشغول کار شده بود

-اولا من هنوز حقوق نگرفتم دویما واسه چی پول میخوای میخوای بری دنبال جندگی؟

-داداش این حرفا چیه لباس میخوام لباسام کهنه شدن تنگ شدن

-برو بابا

حسرت همه چی داشتم همه چی…………..یه بار وقتی داداش یکی از دوستام با ماشین اومد دنبالشو بعد درو براش باز کرد بی اختیار زدم زیر گریه اون قدر گریه کردم که بچه ها دیوانه شدن و منو به فحش کشیدن به هیچ کس هم نمیتونستم بگم چه مرگمه……

زندگیم خلاصه بود تو

-حسرت

-بدبختی

-نکبت

-و……………….

بی مهری اطرافیانم منو هر لحظه به برقراری احساس با یه غیر هم جنس نزدیک و نزدیک و نزدیک ت میکرد…….رفتم کنج اتاقم و شروع کردم به گریه کردن ننم که دلش به حالم نمیسوخت اما کیوان با این که اخلاقش خیلی گند میشد گاهی وقتا اومد تو اتاق

-چیه چرا این قدر گریه میکنی؟

-هیچی برو بیرون

جلو اومد و کنارم نشست

-بس که عجولی دختر ۱۰ روز صبر کن حقوق بگیرم ۳۰ تومن میدم بهت برو خرید خوبه؟

-راست میگی؟

-من دروغم گفتم!!!!!!!

از شوق پریدم بغلش و بوسیدمش اروم گریه کرد در گوشم گفت

-تو حواستو جمع کن اشتباه نکن من هرکار بتونم برات میکنم تو به من قول بده سمت خطا نری منم قول میدم نهایت سعیمو بکنم و یه کاری کنم که از این نکبت بیای بیرون کیمیا قول میدم زندگی میچرخه همیشه همه چیز یکسان نمیمونه………

گریه کردم اشکام اروم از روی گونه هام سر میخورد کیوان دستی به صورتم کشید و گفت

-چشمات مثه اسمونه وقتی گریه میکنی میشه دریا بعد منو از رو زانوهاش بلند کرد و رفت یه لحظه فکر کردم با همه ی بی مهری هاش چه قدر دوستش دارم و چه قدر از این که کنارمه خوش حالم اما باهمه ی حرفایی که زد بازم نتونستم اتیش روشن شده ی تو دلمو بخوابونم شاید اگر این همه محدودم نمیکرد این جوری نمیشدم…….کیوان بالاخره حقوق گرفت و به قولش عمل کرد نزدیک عید بود و مامانم بهم یکم پول داد و منم رفتم لباس خریدم از شوق توی خونه مانتو و بلوز و شلوارمو ۱۰ دفعه پوشیدم و ۱۰ ها بار تو اینه به خودم نگاه کردم………مادر شبا که میرفت بیرون ارایش های ناجوری میکرد و منم به زور چند تا از رژ هاشو ازشگرفتم

-ارایش بد نکنی ها کیوان خون به پا میکنه.دلت کتک میخواد؟

-نه مامان خیالت راحتتتتتتتتتت

-از من گفتن بود خون به پا کنه من جلوشو نمیگیرم یعنی نمیتونم که بگیرم

-باشه مرسی مامانی……….

بدم نمیومد زیر ابروهامو بردارم بلد بودم بس که به دست ننم نگاه کرده بودم اما از کیوان میترسیدم مامان که بهم چیزی نمیگفت ولی کیوان……………..

رفتم با مامان حرف زدم

-مامان تو میذاری من زیر ابروهامو دست بزنم

-اره از این قیافه بدترکیبم در میای ولی احتمالا یه دست مشت و لگد میخوری

-نمیشه راضیش کنی

-به من چه تو میخوای بری جنده بازی من راضیش کنم بعدم تو که تا حالا این همه خوردی این یه بارم یا طاقت بیار یا در رو یا اگه جربزه این کارارو نداری گه میخوری از این گها بخوری

چرا همه با من این جوری حرف میزدن؟مگه منه بدبخت چی کار کرده بودم؟

بالاخره دلمو زدم به دریا و ییه روز که از مدرسه اومدم موچین دادم دست ننم

وای چه حالی داشت وقتی تو اینه به خودم نگاه کردم مامانم منو بوسید و گفت

-تخم جن خوشگل شدی ها

تعریفشم با بد دهنی بود اما من به همینم راضی بودم

تق تق درو که شنیدم موش شدم و پتو رو کشیدم رو سرم و خودمو زدم به خواب

-سلام مامان

-علیک

-کیمیا کو

-خسته بود خوابیده

-خسته بود خسته بود کوه میکنه مگه مامان این ترم دوم نمره بد بیاره خونش پا خودشه ها

-ببند دهنتو من جلو اون چیزی بت نمیگم تو هم گردن کش شدی افسار اون که دست توست هر گهی دلت میخواد بخوری بخور مگه وقتی عین حیوون بش سیلی زدی چیزی بت گفتم؟نه….پس از این به بعد هم نمیگم……….

کیوان کوتاه اومد…………نصفه شب پاشدم اب بخورم اومد چراغو روشن کرد(مامان نبود)

ترس تو چشمام دیده میشد

با دوانگشت اول دست راستش چنگ انداخت تو گوشت رون راستم و محکم تو دستاش فشار داد……

-اییی ایاییی اییییی ول کن تو رو خدا ایاییییی

-پس بگو چرا خانو کپیده بودن…….مگه من به تو اجازه دادم………..دختره پتیاره.بی حیا

-تو رو خدا ول کن ایییی من از مامان اجازه گرفتم ایییییی

-گه خورد بت اجازه داد پدرتو در میارم دختره بی ابرو………شوهر کردی مگه

بعد کتفمو چسبید و منو کشون کشون برد تو اتاق و پرت کرد رو تخت جای نیشگون محکمش میسوخت با دستم اروم جای نیشگونشو ماساژ میدادم و گریه میکرد به بازو هام پنهاه برد مدام منو میچلود دردم اومده بود و مدام میگفت بگو غلط کردم بگو گه خوردم میدونست که من چقدر از این دو تا کلمه بدم میاد منم اولش مقاومت کردم.

-نمیگم بکشیم هم نمیگم………..

-که نمیگی هان هان……….

وسط این هاناش گوشت بازو و رون هامو میپیچوند و من ریسه میرفتم و گریه میکردم ضعف کرده بودم و دیگه نمیتونستم دووم بیارم برا همین گفتم

-ببخشید دیگه تکرار نمیشه

-اونی که گفتمو بگو اونی که گفتم

-خیله خب باشه گه خوردم غلط کردم ایییی ول کن کندی گوشتمو ول کن تو رو خدا

-دوباره دوباره یالا……………..

کلید تو در چرخید مامان بود دستای کیوان از دور من رها شد و چشمش به طرف مامان چرخید

رو تخت نشستم و شروع کردم به مالیدن جاهای کبود بدنم و گریه کردن

مامان-باز چیکارش کردی ؟هان کیوان

-ادم البته این ادم بشو نیست تو بهش اجازه دادی؟

-اولا تو نه شما نکبت دویما اره برو بگیر بکپ

-کارم با این تموم نشده هنوز

مامان کیفش رو به سمت کیوان پرت کرد….

-د برو د………..اشغال……………

مامان رفت خوابید کیوان نگاه پر غیظی بهم کرد و گفت نجات پیدا کردی بقیش برا فردا……..

تا صبح از درد و از فکر بدبختیهام گریه میکردم و اشک میریختم .خدا رو شکر مدرسه به ابرو گیر نمیداد…..از بس که دختر خراب و اشغال تو مدرسمون بود با یکی دوست شده بودم اخر همه خرابا……..تو دلم بهش فحش میدادم و فکر نمیکردم روزی برسه که منم به درد اون گرفتار شم اون شب مثه ثگ از داداشم ترسیده بودم و کتک خورده بودم جای نیشگوناش کبود شد جای دستای قدرتمندش رو تنم مونده بود اما به این فکر میکردم که ایا واقعا فردا هم کتک میخورم؟

صبح زود از خواب پاشدم و اروم لباس پوشیدم و زدم بیرون یه پسری با موتو ر داشت از سر کوچمون رد میشد

-ای خوشگل چشم ابی کجا؟بشین ترک موتور برسونمت

دفعه ی اول بود و من ترسیدم و قلبم تند تند میزد

-برو گم شو اشغال

با موتور اومد پشتم و اروم دستی به باسنم کشید

-جووووووووووووووووون هیکلته عشقه سندی

من ترسیدم و شروع کردم به دویدن به سمت مدرسه و اونم قاه قاه میخندید

به مدرسه که رسیدم رنگم پریده بود و مدیرمون بهم اب قند دداد من ته دلم احساس خوش حالی میکردم و راضی بودم………

تو کلاس یکی از دوستام بهم یه شماره داد و گفت که شماره پسر عموشه………خیلی با خودم کل انداختم تا بالاخره تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم اما کی و کجاش رو نمیدونستم…………….

توی خونه مدام فکرم مشغول بود ساعت ۷ کیوان اومد خونه ریلکس تو حال نشستم و کاری نکردم مخصوصا یه تاپ تنم کرده بودم که جای کبودی هام رو ببینه و دلش به رحم بیاد انصافا هم زدم به هدف

جلو اومد

-اخ اخ اخ ببین چی شده خیلی درد میکنه

-نه مهم نیست

-ببخشید ولی کاش به من میگفتی

این و گفت و رفت و من حد اقل از یه کتک شونه خالی کردم……

چند روزی گذشت با عوض شدن قیافم پسرای محل شروع کرده بودن به تیکه اندازهی و شماره دادن اولا میترسیدم ولی بعد عادت کردم و تازه از این که بهم توجه میکردن راضی هم بودم به سمت باتلاقی میرفتم که از اون بی خبر بودم بالاخره اولین شماره رو قبول کردم و اولینم بار یکی از اونایی که میخواستم وارد زندگیم شد و به دلم نشست….صورت ارومی داشت و ارمشی خاصی بهم میداد چشمای سیاه و موژه های بلندش با چشمام بازی میکد و قلبمو اروم میساخت اخرای اسفند بود و بهش قول دادم که بعد از سال تحویل حتما بهش زنگ بزنم

همیشه تو اون خاطرات لعنتی لحظه ی سال تحویل بهترین لحظه ی سال من بود همه در کنار هم مهربون مینشستیم بابا با تمام بدی هاشس منو رو زانوش میشوند و مامان دستمو میفشرد و کیوان گاهی صورتم رو نوازش میداد اون سال بابایی در کار نبود ولی با این حال بازم من اون زمان رو دوست داشتم مامان همیشه اون زان گریه میکررد سال تحویل ااون موقعکیوان جای بابا رو خالی دید کنار هفت سین کوچولومون نشست و با دست به من اشاره کرد و چند بار به زانوش زد من نزدیک شدم وو با احترام خاصی روی زانو هاش نشستم وای که چه لذتی داشت و من چه قدر همه رو به خودم نزدیک میدیدم.چه ارزو های خوبی داشتم برای خودم……چه ارزو هایی حیف که همیشه ارزو میموندن و حقیقت نمیشدن….حیف

چند روز که از عید گذشت بالاخره با ترس و لرز تصمیم گرفتم یه زمانی که کسی خونه نبود به حسین زنگ بزنم.گوشی خونرو برداشتم و تماس گرفتم

حسین پسر ارومی بود و به عنوان نفر اول باعث شده بود که رو پسرا حساب گرگ بازی نکنم و به قول همه ایرانی ها خواهر و برادر ها ی ناتنی بشناسمشون اما اشتباه میکردم هر وقت فرصتی پیش میومد تماس میگرفتم و باهاش حرف میزدم اولا غرورم اجازه نمیداد از مشکلاتم براش بگم ولی بعد تازه یادم افتاد که برای چی دلم میخواسته با یکی دوست بشم و علتش در یه کلمه خلاصه میشد

تنهایی

این که کسی حرفتو نفهمه خیلی بده خیلی بده که نتونی حرف دلتو به کسی بگی که درکت کنه خیلی بده کسی نباشه که بتونی شادی ها و غم هاتو باهاهش قسمت کنی کسی نباشه که بتونی تو اغوشش جون بگیری رو زانو هاش ارامشو پیدا کنی و رو گونه هاش عشقو لمس کنی/////

و من دنبال تمام این خوشی ها میگشتم میگم هیچ وقت به دارایی و پول دار بودن فکر نمیکردم نه ولی پول رو همه چیز نمیدونستم دوران خوبی رو با حسین داشتیم اون سعی میکرد تو شرایط سخت منو اروم کنه و بسیار هم تثیر گذار بو د اما بالاخره با زیاد اومدن قبض تلفن انگشت اشاره مامان به سمت من برگشت و من همه چیو براش توضیح ادم اولین کار مادرانه ای که از مامان دیدم این بود کهخ برای جلوگیری کردن از تنبیه من توسط کیوان به کیوان گفت که یکیه که ازشش خوشش اومده و داره باهاش حرف میزنه

و من برای بار اول مهر و محبت مامان رو دیدم برای ترم دوم به کوب درس خوندم و معدلم تا دو نمره پیشرفت کرد و پیشرفتم به کیوان اجازه هیچ بحثی رو نداد

تابستون شروع شد و وقت ازادی من را رسید کیوان دیگه دو جا کار میکرد و دوست دختر بازی هاش هم اجازه گیر دادن به من و با من بودن رو خیلی بهش نمیداد و من هم رو دور بودم و حسابی حال میکردم این اون یکی دیگه دوباره از اول

خاطره ی مهمی نیستند میرفتند و میومدنو من تازه فهمیده بودم که چجوری میشه عششق کرد

اطلاعاتم در باره لذت جنسی صد برابر سنم بود….از فحشای مامان و پسر بازیام خوب چیزایی دستم اومده بود به مامان گفتم

-پول میدی میخوام برم دنبال یه کار خوب

-حهحهحهحه کار بگیر بتمرگ بابا من نمیوتونم نون در بیارم تو میخوای دربیاری بچه …..ونت پاره میشه مگه به همین راحتیه؟

ای خدا چرا من هر چی میگفتم یکی میزد تو ذوق من مگه من چه گناهی کرده بودم؟

-مامنان تو اصلا نپرسیدی من میخوام چی کار کنم…….

-خب بگو

-مامان دوستم یه ارایشگاه داره که میگه اگه ۲۵ تومان اولیه رو بدم و یه هفته پیشش کار یاد بگیرم تو سه ماه تابستون استخدامم میکنه بند انداز بشم ماهی ۶۰ تومان میده ها…..

-برو بچه برو بگیر بتمرگ سر جاتت کیوان اجازه نمیده ها جوب خون راه میندازه

-اه اه اه مگه میخوام چی کار کنم مگه قراره برم تو ارایشگاه مثه اون دخترای مردمو بکنم؟؟؟؟؟ مگه من مثه اونم

-هوی صداتو برا من بلند نکن ها تو شنا گر ماهری هستی اب ندیدی حیفه نون

دیگه چشمام جایی رو ندید با اشک صورت داغم داغ تر شد و بدون این که حرفی بزنم رفتم تو اتاق کلی گریه کردم گاهی که خیلی دلم ممیخواست پول دار باشم میگفتم خدایا خراب بودنم شغل خوبیه ها این که هرشب تو بغل یکی بخوابی و با گرمای تنش گرمت کنه و تنهایی هاشو ازت دور کنه خیلی باید فاز بده…………..چی میشه منم مثه مامانم بودم!!!!!!!

شب کیوان زود اومد زنگ درو که زد تصمیم گرفته هر چی قدرت دارم برای تحمل فحش و کتک جمع کنم اما حرفمو راست و ریست بهش بزنم

-سلام

-علیک حالت؟

-مرسی تو خوبی

-اره

-حال داری یه چیزی بهت بگم/

-هان چیه باز میخوای نیومده عصبیم کنی؟نه لازم نکرده

-نه به خدا یه فکری کردم که به تو و مامان هم خیلی کمک میکنه

-چی؟

-یه کار پیدا کردم برا سه ماه تابستون

-چی؟کار؟؟؟؟؟تو ضعیفه میخوای کار کنی؟حهحه بمیر بابا بشین خونه جاروتو بکن

-من ضعیفه نیستم کی یاد میگیری با یه خانم محترم درست حرف بزنی؟

-بایه خانم نوججون باید درست حرف زد کی یاد میگیری؟

-بایه خانوم تو به زنیکه ای گفتی زکی

-بدم هم نمیاد لااقل وقتی برم و جنده بشم فحش هایی که بهم میدید راسته و بی گناه فحش نمیخورم

از جانش بلند شد و انگشن اشارش به سمت من برگشت

-فقط کافیه یک بار دیگه جملتو تکرار کنی اونوقت….

-اون وقت چی اصلا تا نزاری برم کار کنم هم تکرارش میکنم هم عملیش

دیگه خون جلوی چشماشو گرفت و با پشت دست جوری به صورتم زد که بی حس شد وقتی برای گریه کردن و این جور چیزا نداشتم اون به دستشویی رفت و من به اتاق دویدم مانتو پوشیدم روسریم رو سرم کردم و بی مهابا از در بیرون زدم صدای کوبیدن در کیوون و مامان را به دم در فراخواند اما من تو سیاهی اون کوچه باریک و اشغالی با اون لباس مشکی گم شدم و تنها چیزی که پیدا بود برق چشمای ابیم و صدام حق حقم بود…صدای قدم های کیوان رو میشنیدم که بهم نزدیک و از من دور میشد فقط تو ی یه ساختمون خبرابه پشت اجرا نشستم اخرش مامان یخه کیوانو کشید و گفت ولش کن نترس زود بر میگگرده خایه جنده شدن نداره

-زر نزن مامان دختره نگرانشم هزار تا از من و تو بد تر هست

مامان خوابوند پشت گردن و کیوان و کشیدش تو خونه

صداش میومد

-دیوس به ننت میگی زر نزن کس کش رو حرف من حرف میزنی؟

تازه فهمیدم چرا درو همسایه ادم حسابمون نمیکردن صدای این فحشا بوده که بیرون میرفته

با گریه شروع کردم به راه رفتن تا به خیابون اصلی رسیدم یه پسره که دور دستش یه چاقو پیچیده بود باز نجیر بهم تیکه انداخت ترسیدم پیچیدم تو کوچه فرعی دنبالم اومد دویدم دنبالم دوید رسیدم به بن بست تنگ دیوار گیر کردم

-ججججججججوووووووووووووووووون چه کسی گیرمون اومده یه بوس کوچیک میدی

-دست به من بزنی جیغ میززنم////

-خب دستمو میذارم رو دهنت

بعدم هر هر خندید

شروع کرده بود به لیسیدن صورتم که یهو دیدم در یه پارکینگ باز شد زدم لای پاشو چپیدم تو پارکینگ یه مرد حدودا ۳۰ ساله بود

-اقا اقا تو رو خدا

انگار که فهمیده باشه چم شده درو بست و محکم در اغوشم کشید

-نترس بیا بالا……………!!!!!!! من ترسیده بودممممممممممم

گرخیده بودم وقت نداشتم که به این یکی اعتماد نکنم یا امتحانش کنم شایدم خیلی بچه بودم نمیدونم

-چیه عزیزم ترسیدی؟ نترس خانومی بیا بیا بریم بالا یه چایی داغ بهت بدم خستگیت در بره

و چون مردود بودن من رو دید دستمو کشیدو اروم کشان کشان من را تا خانه اش برد

در نیمه باز بود در را با پا باز کرد

-فرشته کوچولو بفرمایید تو نترس کسی خونه نیست خانومممم

-نه ممنون بهتره من برم

-نترس عزیزم باهات کاری ندارم برو تو یه چایی بخور خودم تا دم خونه میبرمت

با تامل سرمو انداختم پایین و رفتم تو میدونستم اون چیز دیگه ای میخواد اما تصمیمی گرفتم اون لذتو تجربه کنم و این بشه راه کسب درامدم

-بفرمایید بشین

نشستم خانه جالبی بود به اشپزخانه اپنش رفت و دو تا چای ریخت و امد

-بیا خانومی بزن گرم شی

-چشم ممنون

همون طور که چایی داغشو هورت میکشید گفت خب نمیخوای دربیاری لباستو؟

با تردید گفتم

-ممنون راحتم دیگه بهتره برم

-کجا اگه میخواستی بری چرا اومدی؟نترس به اون پایین کاری ندارم و بلایی سرت نمیارم حالا بدو بیا بشین رو پام بدو دیگه

من بلند شدم که برم یعنی ترسیده بودم

اما اون دستمو کشید و من رو روی پاش نشوند

مانتو ام را دراورد و روسریمو باز کرد

زیر مانتو تاپ تنم بود

من تقریبا میلرزیدم گفت نترس نترس فشار نمیدم دردت نمیاد حالم میکنی وای چه دستای هنرمندی داشت دستاش رو سینم حرکت میکرد و من لذت میبردم اون هم با جون و نازی و اخ گفتنش من رو بیشتر تحریک میکرد

-اخ نه دیگه باید برم دیر شده

-کجا زوده هنوز نترس

دیگه ترسیده بودم

-پاشو میخوام برم

-کجا بگیر بخواب !

-ولم کن میخوام برم

خفه جوجه حرف بزنی تنبیه میشی

-ولم کن مثلا میخوای چه غلطی بکنی؟

-الان بهت میگم ججججججججججووووووووووووووووووووووونننننننننننن

روی تخت بودم شلوارم نصفه و نیمه پایین کشیده شده بود نمیدونستم ساعت چنده وقتی توی این خونه اومدم هدفم زن شدن و لذت بردن بود اما حالا ترسیده بودم نکنه یوقت داستان های ترسناکی که

میشنیدم راست در میومد !درباره زن شدن و کشته شدن دخترا و ….. نکنه کیوان میفهمید اون وقت چه بلایی میتونست سرم بیاره دیگه چشمام سیاهی رفت به خودم اومدم و دیدم یه لگد محکم

زدم به وسط پاش ! شلوارم میکشم بالا بیچاتره از درد افتاد روی زمین به سمت در حجوم بردم اون گیج پاشو بین دستاش قایم کرده بود من درو باز کردم شلوارمو نیمه بالاکشیده بودم و مانتو ام رو هم فقط

برداشته بودم و تنم نکرده بودم پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم صدای پاهاش از پله های باللاتر میومد از در

فرار کردم حتی در پایینی رو هم نبستم توی خیابون مانتو رو به زور تنم کردم اما دکمه هاشو نبسته

بودم سایشو که دیدم به یه خونه قدیمی پناه بردم در زدم نمیدونم برا چی اما ته دلم صلوات میفرستادم

که تو مخمصه بدتری نیفتم پشت ایفون صدای یه پیرزن مهربون به گوش میرسیبد

-بله؟

-مادر جون تورو خدا دنبالم کردن تو رو خدا

-تو کی هستی دختر جووون.؟

-تو رو خدا تو رو خدا

-بیا بالا نه نه بیا

درو باز کرد و من جلدی پریدم تو پیرزن یه لیوان اب قند برام اورد و داد خوردم منم براش گفتم تو خونه

دعوام شده و زدم بیرون و مزاحمم شدن اونم کلی نصیحتم کرد

بالاخره گفت زنگ میزنه خونه که بیان دنبالم

بیست دقیقه بعد کیوان دم در بود دیدمش میخواستم سرمو بندازم پایین اما برق سیلیش روی زمین پرتم کرد

پیرزنه گفت

-نکن مادر اشتباه کرده بچگی کرده شما ببخش بچست دیگه

من روی زمین ولو بودمو اشک میریختمو گونمو میماتلیدم و کیوان چپ چپ و محکم نگاهم میکرد یهو گفت بلند شو بلند شو بقیه حسابتو تو خونه میرسم پاشو تو له سگگگگگگگگگگ

اما من هنوز روی زمین ولو بودم کیوان لگدی به پهلوم زد و درخواستشو این بار کمی بلند تر اعلام کرد

من به زحمت از جام بلند شدم کیوان رو به پیرزنه گفت

-مرسی حاج خانوم زحمت کشیدین

-خواهش میکنم نه نه اینم عینه نوه خودم ننه جان یدقه بیا کارت دارم میخوام درگوشت یچیزی بگم

کیوان جلو رفت نفهمیدم پیرزنه در گوشش چی گفت اما صدای کیوان که بلند تر بود رو شنیدم که نیگفت

-باشه حاج خانوم بهش زیاد سخت نمیگیرم

بعد دست من و محکم کشید و در اون خونه رو محکم بهم زد

بیرون در اون خونه دستمو ول کرد و من از مو گرفت و گفت تا دم در خونه همینجوری میبرمت تا ادم شی بلایی به سرت بیارم که مرغا به حالت تخم بذارن انتر….رفتی جنده بازی اره؟ ادمت میکنم؟ رفتی سکس دیگه؟

-نه نه ایییییییییییی موهامو ول کن سکس چیه میخوای ببر ازمایش من سالم هستم من پشت یه ساختمون خرابه یه مدت قایم شده بودمو گریه میکردم یهو یدونه از این کار گر عوضیا که …

-که چی؟

-موهامو ول کن تا بگم

-ول نمیکنم بنال بجنب

-اخخخخخخخخخخ باشه باشه که یدونه ازاون کارگرا یسری حرفای چرت و پرت زد و خواست ازم لب بگیره و که منم در رفتم و در خونه این پیرزنه رو زدم و رففتم تو…….

حرف من که تموم شده بود نزدیک خونه بودیم درخونه رو که باز کرد و رفتم تو مامان خونه نبود میدونستم کجا بود اما اصلا انگار نه انگار که دخترش این وقته شب از خونه زده بوده بیرون و ……

نمیدونستم چه مجازاتی در انظارمه داشتم بهش فکر میکردم که پرت شدم روی تخت خواب

-دمرو شو

-چی؟ برای چی داداش ببخشید رحم کن دیگه داداشی تورو خدا

-خفه شو گفتم دمرو شو

دمر روی تخت خوابیدم دستا و پاهام با طناب به تخت بسته شد هر چی التماس میکردم انگار اصلا گوشاش نمیشنید و نمیفهمید البته حق هم داشت ولینه به اون شدت و وحشی بازی دستمامو به میله تخت بسته بود کمربندشو باز کرد من جیغ میزدم که نزنه چون کیوان وقتی دست به کمربند میشد هیچی نمیفهمید و ضربه هاش اون قدر محکم بود که خون از بدنم جاری میکرد

-ک ک ک ک ک ک ک ک ک ییییوان تو تو تو تو تو روخدا

تق تق تق تق تق تق و صدای ضربه های پیاپی کمربند و اخ اخ اخ اخ اخ اخ ها و ناله های من بالاخره بعد از ۴۰ ضربه رضایت داد من دیگه حالا نیمه بیهوش بودم پشت موهامو گرفت و عین ساواکیا سرمو اورد بالا و گفت

-گوشا تو وا کن دفعه دیگه از این غلطا بکنی پوست از پاهات میکنم میدونی که؟

من رو به بیهوشی بودم و صدام در نمیومد و چشام هر لحظه بیشتر و بیشتر بسته میشد نمیتونستم حرف بزنم تا این که به کل از حال رفتم

اما من بدبخت نه با اب به هوش اومدم نه باسیلی من رو با نیشگون به هوش اورد

-پاشو توله سگ پاشو جنده کارم باهات تموم نشد

-ا خ اخ اخ ا

-صد بار میگی گه خورد غلط کردم تا ببخشمت

-تو رو خدا بازم کن دارم میمیرم

-یا میگی یا تا صبح به تخت بسته میشی

-تورو خدا

تق تق تق دوباره زد و بین ضربه هاش میگفتم بگو

-تق تق تق تق بگو گه خوردم

و من بار ها تکرار میکردم

بالاخره دست از سرم برداشت کمرم از خون پر شده بود و داشتم میمردم اشک میریختم اما کسی نمیدید مامان هم حتی رسید چپ چپ نگام کرد و زد زیر خنده

کیوان جلو اومد دستامو باز کرد بعد با یدس من رو بلند کرد و خودش رو تخت نشست و روی دستاش منو خوابوند

-نترس میدونم درد داری اما این درد برات لازمه تا ادب شی دیگه نباید این کارارو بکنی بسه دیگه گریه نکن من شاید خشن باشم اما اشک تورو هم دوست ندارم ببینم تو بیخود میخوای بری سرکار مگه من جون نمیکنم واسه چی میخوای بری کار کنی چرا تو ارم نمیگیری چرا همش رو مغز منی چرا عذابم میدی چرا کارای بچه گانه ای میکنی که به این حاال و روز بندازمت چرا کار خواهر من باید بکشه به پناه بردن به یه پیرزن و فرار از خونه برسه هان چرا؟ الان که تو دردی میگم الان که توشکی میگم الان که داری اشک میریزی میگم که بفهمی نمیخوام زندگی ایندت مثه الان باشه نمیخوام بشی کثافت نمیخوام مثه مامان بشی میفهمی لعنتی میفهمی؟

من اما تاب حرف زدن نداشتم کیوان اشک ریخت و پیشونیمو بوسید نگران زخمات نباش کیمیا الان بتادین میارم تمیزش میکنم یکم میسوزه اما براش لازمه

اون با بتادین زخمامو میز کرد و بست و منو سر جام خوابوند اون شب هر فکری از ذهنم رد شد اما به این نتیجه رسیدم که حقم بوده و اشتباه کردم روز بعد اما امتحان سخت تری در انتظارم بود

صبح روز فردا وقتی چشمامو باز کردم کسی خونه نبود تا خواستم از جایم بلند شوم یاد درد هایی که

کشیده بودم افتادم و ………کار اشتباهم………اما با این کارم اشتباه بود لذتی که برده بودم وصف

ناشندی بود و بدم نمیامد که هیچ دختری درجهان نبود و همه زن بودند تا هر کس به راحتی هرکاری رو که میخواست انجام بده…………..

افکار مانند شاخه ها ی یک درخت بزرگ و بزرگ تر میشدند و رشد میکردند..

زندگی از سر اغاز شدده بود نمیفهمیدم به داشتن برادر ناتنی چون کیوان باید افتخار کرد یا نالید

نمیدانستم و نمیفمیدم و نمیتوانستم حس کنم…

بعد از ظهر کیوان به خانه امد با یک بسته کادویی که با کاغذ قمرز ارزان قیمتی بسته بندی شده بود من

که هنوز غرق در فکر بودم گوشه اتاقم کنم دیوار جنوبی مچاله شده بودم و سرم را بین پاهایمم گرفته

بودمو اشک میریختم یاد حرف بابا افتاده بودم رکه میگفت

-کیمیا وقتی گریه میکنی چشمات قرمز میشه قرمزیه سفیدی چشت به اون ابی خوشگلش نمیادا…..

اخخخخخخخخخ

کیوان وارد خانه شد

-کیمیا کیمیا اببجی کجایی؟ بیا برات یه هدیه دارم

در دل پوزخند زدم و با صدایی اهسته و گریه الود گفتم

-اینجام تو اتاقم بیا تو اتاق

-تو که هنوز داری گریه میکنی؟ باور کن برات لازم بود کیمیا حالال اشکاتو پاک کن ببین برات چی خرید

-این چیه؟

-تو باید بازش کنی من که میدونم توش چیه

-برا منه؟

-نه برا عممه

بسته را با هیجان باز میکردمو اشک هایم را پاک مینموندم

-چی؟ یه روپوش سفید پزشکی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

-خب اره!!! خوشت نیومد؟ مگه نمیخوای تو ارایشگاه کار کنی؟ لباسات کثیف میشن اینو خریدم برا اون موقع

حرف هایش مانند زنگ بود از جایم بلند شدم و چشمانم را درشت و معصوم کردم

-چی چی کیوان تو چی گفتی؟

-همون که شنیدی دیدم ماگه بری سر کار بهتر از اینه که بری ول بشی ولی باید محیطو ببینم

بی محابا خودم را در اغوشش رها کردم

-وای کیوان دوستت دارم دوسستت دارم

و اون منو در اغوش گرفت و چند بار چرخاند و از روز بعد کار من در ارایشگاه شروع شد

صبح روز بعد در ارایشکاه بودم

قت قت شهین خانوم من کیمیا هستم اومدم برای کار اموزی و کار مبلغ اولیه رو هم که برای ثبت نامم خواسته بودید با خودم اوردم

شهین دستی به موهایش کشید و گفت

-بیا تو پولتم بذار رو میز اگرم لباس اوردی بپوش

کارهایی که گفت انجام دادم داشت زیر ابرو برمیداشت

-بیا دختر بیا ور دستم و به دستم خوب نگاه کن

و من هم در دستش دقیق میشدم

همانطور که کار میکرد گفت

-ببین بچچه از تخم و ترکه هر کی هستی باش این جا خراب بازی طعتیله ارایش گری که باش ارایش بد نمیکنی بدحجابی نمیکنی افتاد؟

-بله من خودم هیچ کدوم از این کارارو نمیکنم

-خوبه افرین

چند روزی گذشت هم کار یاد میگرفتم هم کار میکردم سشوار میکشیدمو و بند مینداختم و زمینو تمیز میکردم از این که تو خونه و تو اون محیط نبودم راضی بود یه هفته ای گذشت

یروز زنگ زدن از ارایشگاه و به مامانم گفتن

-سلام خانوم خسته نباشین ما فردا دوتا عروس داریم شاید مجبور شیم کیمیا رو یکم دیر بفرستیم خونه اشکال نداره؟ اخه سرمون خیلی شلوغه

و مامان هم مخالفت نکرده بود

اون روز واقعا روز سختی بود من قبل از غروب افتاب میرفتم خونه اما کار اون شب تا ساعت ۱۰ طول کشید من دیگه حسابی از پا افتاده بودم

خواستم برم که شهین خانوم داد زد!

-کجااااااااااااا؟

-خونه دیگه

-تو این تاریکی؟ تنها؟صبر کن پسرم داره میاد اینجا بگم تا دم خونه ببرتت

-نه بابا خیلی ممنون

-ناز نکن بهتره یه مرد تو این تاریکی همرات باشه

و چند لحظه بعد اون پسر پایین در بود

من جلو ی در رفتم و سلام کردم

-سلام

-سلام خانومه…….

-کیمیا هستم

-کیمیا خانوم خوشحالم از اشناییتون

و شما اقای؟؟؟

-علی رضا هستم

علی رضا….. همیشه اسم علی رو دوست داشتم دلم میخواست اگر پسری به دنیا اوردم اسمشو علی بذارم یا حد اقل اسم همسرم علی باشه علی رضا پسر شهین خانوم جوونه بیستو یکی دو ساله ای بود با چهره ی مردونه ی کاملا ایرانی موهای پرپشت و مشکی و چشم ها ی درشت و مژه های برگشته پوستی جو گندمی و بینی نسبتا جمع و جور و لب هایی زیبا…….قد و بالا دار و چهار شونه و تو پر و هیکلی وا گر بخوام از تیپش بگم اون موقع برای من وصف ناشدنی بود یا بهتر بگم خودم هم از دیدنش یکه خورده بودم واقعا بهش نمیومد پسر شهین خانوم باشه یا به شهین خانوم نمیومد همچین پسری داشته باشه و اصلا به علی رضا نمیخورد که بچه پایین شهر باشه اصلا با اون دکوپوز فکر میکردی بچه ی بالا شهره که البته همینم بود من غرق همین افکار بودم و شانه به شانه علی رضا راه میرفتم تا این که با صدای او به خود امدم.

-کیمیا خانوم شما همیشه اینقدر ساکتید؟

-بله؟ نخیر فقط گاهی من بیشتر اهل حرف زدنم

-پس چه قدر خوب میشه که اگه منو هم بهرمند کنید

-اخه راستش الان موضوعی برای حرف زدن ندارم شما بفرمایید

-من؟ من از چی بگم؟

-نمیدونم از همونی که توقع داشتید من حرف بزنم چون منم موضوعی برای صحبت نداشتم

-خب چطوره از خودمون بگیم

این جمله رو که میگفت من دقیقا منظورش را فهمیده بود یعنی هر کس نمی فهمید هم خر فهم میشد زیرا که جوری پر شیطنت به صورت و چشمهایم خیره شده بود که فهمیدم معجزه عشق درونم صورت گرفته….چه لذت بخش بود اولین عشششششششششششق

-پس بازم شما شروع کنید

-من من بیستو یک سالمه قراره لیسانسمو اینجا بگیرم و کارامو جور کردم که برای فوق لیسانس برم خارج از کشور…………ممکنه برم المان شایدم فرانسه

-اوه چه عالی این خیلی خوبه پس شما حسابی اهل درسید

-مگه شما نیستید؟؟

-الان که همه دیپلومو میگیرن اونی موفقه که بخواد ادامش بده و من نمیدونم که میخوام چی کار کنم

-بدیه پایینه شهر اینه که سنتی تر عمل میکنن

-مگه شما بچه اینجا نیستید؟شهین خانوم که……..

-شهین خانوم با پدر من ازدواج کرد پدر من ادمی بود ببا وضع مالی عالی و اخلاق واقعا بد وقتی که من کوچیکتر بودم بابا مامانمو طلاق داد مهریش رو هم بخشید تا جونشو ازاد کنه و از زیر دست بابام و کتکاش بیاد بیرون و همین کارم کرد……

-و شما پیش پدرتون موندید؟

-به ناچار اره اخه سرپرستیمو دادن بابام ولی از وقتی که ۱۸ سالم شده بین این خونه و اون خونه در رفت و امدم

-اخی چه زندگی سختی داشتید

-شما چی شما نمیخواید از خودتون بگید؟

-چرا ولی راستش رسیدیم خونه ما تو این کوچست

-خب تادم منزلتون همراهیتون میکنم

-نه اخه…….

-میفهمم میترسید پدرتون فکر بدی بکنه…….

-نه نه پدرم نیست برادرم یذره عصبیه

-درک میکنم منم راضی نیستم شما اذیت بشین خوشحال شدم از اشناییتون

-منم همینطور خدانگهدار

-خداحافظ ااا نه نه یه لحظه صبر کنید

و کاغد و قلمی از جیبش دراورد و شماره ای روی ان نوشت

-بفرمایید این شماره اتاقه منه نگران نباشید کسی جز خودم این خطو برنمیداره

با تامل شماره رو ازش گرفتم و گفتم

-ممنون

-منتظر تماست هستم

سری تکان دادمو رفتم

روزها پست سره هم میگذشت من همش فکر علیرضا بودم

دوست داشتم به ش زنگ بزنم اما نمیشد هم میترسیدم هم ازش خجالت میکشیدم

اخه اون از همه لحاظ از من بالاتر بود

از نظر سنی عقلی سطح تحصیل محل زندگی و…..

روم نمشد با اون رابطه داشته باشم همه فکر میکردم از اون پایین ترم

کیوان دیگه وقته خدمتش رسیده بود من هر شب قبل خواب تصوره روزای بی کیوانو میکردمو با خوشحالی میخوابیدم

البته فکر به علیرضا نمیذاشت این خوشحالی دووم بیاره

یه هفته گذشته بود من احساس میکرد هر روز علاقه م به علیرضا بیشتر میشه با فکر کردن به ش

ولی هر روز زنگ زدن به ش برام سخت تر میشد

انقدر به علیرضا فکر کرده بودم که دیگه به پسرا محل نمیذاشتم همه ش فکرم اون بود

تا اینکه یه روز ما تو ارایگاه کاره زیاد داشتیم مجبور شدم تا 9 بمونم شهین خانم که حواسش بود دیر وقته

گفت امروز علیرضا میاد اینجا وایسا بگم بات بیاد وقتی گفت علیرضا میاد از خوشحالی بال دراوردم

ولی یهو گوشیه ارایشگاه زنگ خورد شهین خانم برداشت

-بله بفرمایین

-من برادر کیمیام هستن؟

-بله یه لحظه گوشی

کیمیا بیا داداشته

-سلام کیوان

-سلام

-الان کارم تموم میشه میام خونه

-تنها؟

-نه پسر شهی…

گند زدم نمیدونستم چجوری جمع ش کنم

-چی پسره کی؟

-هیچی

-نه گفتم کی باهاته؟

-هیچکی بخدا قراره پسر شهین خانم تا دم خونه برسونتم

-لازم نکرده من خودم میام اونجا دیگه با پسره شهین خانم میپری ها؟

-نبخدا کیوان شب بود شهین خانم گفت باهام بیاد

-میام دنبالت توراه به م توضیح میدی

-نه کیوان تروخدا کاری نداشته باش هنوز از اونسری درد دارم

-هنوز درد داری ولی فراموش کردی چرا درد ها؟

کمبود گریه م بگیره

-وایسا میام یادت میارم

گوشیو قطع کرد به شهین خانم گفتم کیوان داره میاد اونم زنگ زد علیرضا گفت نمیخواد بیاد اینجا

من از اینکه این فرصتو از دست داده بودم و البته تنبیه کیوان سخت ناراحت بودم

نیم ساعت بعد کیوان اومد بغض گلومو گرفته بود با شهین خانم خداحافظی کردمو رفتم ………..

رمان کوتاه بدون سانسور و عاشقانه | جدید ۹۸

رمان کوتاه در زندگی هر شخصی که یک روزی تنهایی را حس کرده وجود داشته و این داستان های کوتاه هستند که کیتوانند حس و حال شمارا تغییر بدهند و حال شمارا به طرز عجیبی قشنگ کنند.

اگر با تنهایی میخواهید کنار بیایید و بیشتر برایتان قابل تحمل شود بیشتر به رمان های عاشقانه روی بیاورید.

رمان کوتاه بدون سانسور و عاشقانه

چند دقیقه ست که نشستم بالای سرش

نفساش عمیق و سنگینه

دست میبرم توی موهاش با نوک انگشتام پیشونیشو نوازش میکنم

خیلی وقته خوابش برده و حسابی غرق خوابه

من باید بیدار بمونم و کارامو بکنم و خوابیدنش توی اتاق بغلی اینقدر جذابه که نتونستم طاقت بیارم و نیام بشینم بالای سرش

دلم میخواد سرمو بزارم روی کتفش و مچاله شم و بخوابم

اما کلی کار مونده و کلی وقت کمه…

برامدگی پیشونیشو دست میکشم و ابروهاشو بو میکنم

بویی که بهش معتادم و خودشم اینو میدونه و وقتایی که بیداره و میام سر وقت ابروهاش بی وقفه میخنده..

اما الان راحت میشه بو کشید بدون اینکه حتی ذره ای تکون بخوره

انگشتامو راحت میبرم بین ریشاشو چونمو میکشم روی بینی اش صورتمو میکشم به ریشاش و چشمامو میزارم روی لباش…نفسش میخوره به پیشونیم

بوی نفسش….گرم و سنگین و شیرین

کلی کار اون اتاق مونده که منتظرن من برم سراغشون و انجامشون بدم

نور حالچه از بین در افتاده کف اتاق و اتاق کناری منو صدا میکنه…

نرمی گوششو بوس میکنم

گردنشو نوازش میکنم

اتاق کناری جیغ میکشه که اهاااای بیا کارا مونده

دست میکشم روی سینش و نگاهش میکنم

مظلومیت صورتش وقتی خوابه معلوم میشه

پتو روش بود عرق کرده بود بوی بدنش رو حس میکنم

نور کف اتاقم صدام میزنه و من هی میگم پنج دقیقه دیگه بزار یکم بیشتر نگاش کنم..

سرمو میزارم روی سینش و صدای قلبشو گوش میدم و مچ دستمو میزارم زیر دستش

چشمامو میبندم

توی ذهنم میگم کارات مونده ها ..

چشمام گرم میشه

وای چه خواب شیرینی……

امیدوارم از این داستان کوتاه عاشقانه نهایت لذت را برده باشید.

داستان کوتاه منو حمام و دختر همسایه(طنز)

عروسی دختر همسایمون -صاحبخونه- بود و مردونه رو انداخته بودن خونه ی ما (طبقه بالا) و قرار شد من توی اتاق خواب بمونم تا مردها ناهارشونو بخورن و برن. من تو اتاق خودمو با کامپیوتر سرگرم کردم. مهمونا کم کم وارد میشدن و من صداشونو میشنیدم… همینطور اضافه میشدن … قرار بود ۲۵ نفر باشن اما نزدیک ۱۰۰ تا بودن! یا خدا! منم قفل در اتاقم خراب بود و هر لحظه میترسیدم که یکی بپره تو اتاق! وای!!

از ترسم رفتم یه متکا انداختم پشت در که هرکی مثلاً خواست وارد اتاق شه ، تلاشش بیهوده باشه! هیچی! اومدم با استرس پشت کامپیوتر نشستم و اصلا نفمهیدم چیکار میکنم! همینجوری مشغول بودم که از تو پذیرایی صدای چندتا پسر بچه ی تخس رو شنیدم… خدایا ارحمنی! شرارت از صداشون می بارید! مطنئن بودم فضولیشون گل میکنه و میان سمت اتاق…! اصلاً اجازه ندادن این فکر کامل از سرم خطور کنه! دیدم دستگیره ی در داره بالا پایین میشه… خدایا تو که دوسم داشتی! حالا چیکار کنم چیکار نکنم؟!….. در اسرع وقت پریز کامپیوترو کشیدم و پریدم تو حموم! خدارو شکر متکاهه کار خودشو کرد و حداقل باعث شد چند ثانیه دیر تر وارد اتاق بشن. من تو حموم چمباتمه زده بودم ، چراغ هم خاموش بود و دستگیرشو هم از داخل انداخته بودم که وارد حموم نشن حداقل! والا!

صداشونو می شنیدم و حرص میخوردم! خدا رو شکر همه چیو جمع کرده بودم انداخته بودم تو کمد دیواری وگرنه باید فاتحه شونو میخوندم! آخه آدم اینقدر فضول!؟؟؟ اینا ننه بابا ندارن که بهشون بگه نکن زشته؟! چی بگم والا؟! همینجوری مثل بز نشسته بودم روی دوتا پاهام ( آخه یکی نیست بگه مگه چهارتا پا داری که رو دوتاش نشستی؟ )

کف حموم خیس بود و نمیشد روی نشیمنگاه نشست و اگر هم بلند میشدم سایه م از شیشه مشجر معلوم میشد! میشد با این روش اونا رو ترسوند ، اما میرفتن ننه باباشونو (اگه داشتن!) صدا میکردن و آبروی نداشته ی منم میرفت پی کارش!

تصمیم گرفتم مثل بز ، نه بز رو یه بار گفتم تکراری میشه! مثل مرغ پرکنده همونجا بشینم و به شانس و اقبال خودم فحش های +۱۸ بدم و صد البته به اون بچه های فضول و عمه هاشون!

تو همین اوضاع اسفناک بودم که یهو در حموم تکون خورد! وای خدا اینا دیگه چه تخسایی هستن! اگه میشد با ژیلت خودکشی کرد حتماً این کارو میکردم! ولی خدا رو شکر اون صحنه ی ترسناک تموم شد و به نظر رسید که از اتاق رفتن بیرون و در رو هم پشت سرشون بستن!

نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم! پاهام بدجوری کرخت شده بود! آخرین باری که پاهام اینجوری شده بود ، چندسال پیش موقع آزمون عملی آمادگی دفاعی بود که انقد بشین پاشو رفتم تا نزدیکی مرز افلیجیت رسیدم!! اما الآن خدا رو شکر میکنم فقط پاهام درد گرف و اتوبوسمون تصادف نکرد…

بگذریم

دستگیره ی در حموم رو آزاد کردم و در رو کشیدم طرف خودم… یه بار ، دو بار.. نمیومد!!! از بیرون بسته بود!! دهـــنـــتـــونو….. معاینه فنی! دستگیره ی در رو از بیرون بسته بودن! چیکار میکردم؟! خدایا یه تیغ تیز محصولی از لامیران… نه! چندتا سوسک از تو چاه بفرست بالا من سکته رو کامل بزنم ، نمیخوام خون راه بیفته. حال منو تصور کنید تو اون لحظه… خودتونو جای من بذارید…

نشستم کف و حموم و بی توجه به خیسی کفِ ش شروع کردم به گریه… ساعت تقریباً ۱۱:۳۰ بود و مهمونا قرار بود ساعت ۱ ناهار بخورن و بعدش برن! یعنی رســماً ۲ ساعتی رو تو حموم تاریک و مبهم زندونی بودم! کلید برقش هم بیرون بود و من دستم از بیرون کوتاه بود!

تو همون حال و هوا واسه خودم افکار خنگولانه میساختم!

نکنه از چاه حموم اژدها بیاد بیرون!

هری پاتر icon neutral داستان کوتاه منو حمام و دختر همسایه

اژدهای دلتورا icon neutral داستان کوتاه منو حمام و دختر همسایه

آخه این چه فکریه میکنی تو منگول خان! نکنه عروس و داماد بخوان بیان تو حموم ما دوش بگیرن!!!!! این دیگه آخرش بود!

یهو یه فکری به سرم زد و تصمیم گرفتم مثل این فیلما با لباس برم زیر دوش! صحنه ی حالبی میشدا! بشین بابا تو هم!

خلاصه اون دو ساعت هم عمر مفید ما تو حموم گذشت و من خوابم برد که به گفته ی مامانم ، بابا و مامانم اومدن تو اتاق و منو نیافتن ، وقتی مامانم در حموم رو باز کرد جیغ کشید و من پریدم! مثل این فیلما شده بود ، وقتی در سلول رو باز میکنن و نور چشم زندونی رو میزنه! همونجوری شده بود! زیر لب مثل زخمی ها گفتم “ما…ما..ن”! چی شنیدم؟

– مامان و زهر مار! چشمم روشن! دیگه کارِت به جایی رسیده که خودکشی میکنی؟! اگه عاشقشش بودی چرا زودتر نگفتی؟!

– عاشق کی مامان ؟ چی میگی؟

– مرض! خودتم میدونی منظورم شقایقه (دختر همسایه که امروز عروسیش بود)

– شقایق کدومه مامان منو حبس کردن!

– پاشو پاشو واسه من فیلم بازی نکن! پسره ی الدنگ!

– مامان….!

– مامان و زهر هلاهل! خودتو جمع کن خرس گنده! بیا لباساتو جمع کن یه دوش بگیر از این کثافت در بیای!

من داستان کوتاه منو حمام و دختر همسایه

بابام در حال نظاره

مامان : ضمناً! با شریفه خانم (مامانِ شقایق) صحبت کردم که شیما (خواهر کوچیکه ی شقایق) رو برات نشون کنم اونم موافقت کرد. شیما هم مثل شقایق ، خانومه ، غصه نخور!!!

So you have finished reading the رمان های سکسی کوتاه topic article, if you find this article useful, please share it. Thank you very much. See more:

Leave a Comment